پریا

دوستی ترانه شعر موزیک

پریا

دوستی ترانه شعر موزیک

فرهنگ نام های ایرانی دختر پسر

ابتینÑρ ¡åãÇäÜåÇÔ íÇå ÊíÕÜÎÔ ÒÇ í˜í äæÏíÑÝ

درباره‌ی عشق

 

درباره‌ی عشق

(۱)

 تعریف  

«عشق» و «محبت» و «هوی» کلماتی هستند که ما در زبان عربی و فارسی برای اشاره به همین چیزی داریم که می‌خواهیم از آن سخن بگوییم. کلمه‌ی «عشق» در قرآن نیامده است، اما «محبت» و «هوی» به کار رفته است. در قرآن کلمه‌ی «محبت» به صورت محمود و کلمه‌ی «هوی» همواره به صورت مذموم به کار رفته است، اما کلمه‌ی «عشق» با اینکه در قرآن نیامده است، در ادبیات عربی و فارسی دارای اهمیت بسیاری است.  در ریشه‌ی زبانهای اروپایی امروز کلمات لاتینی «امور» و «کاریتاس» (amor و caritas) و کلمات یونانی «فیلیا» و «اروس» و «آگاپه» (philia و eros و agape) برای عشق  وجود دارد. «فیلیا» مصداق آن نوع عشقی را به وجود می‌آورد که متضمن دوستی است و «امور» و «اروس» آن نوع عشقی را به وجود می‌آورد که مبتنی بر میل است و «کاریتاس» و «آگاپه» به معنای عشق والا و بی‌خود است.

هر تلاشی برای رسیدن به تعریفی دقیق از «عشق» محکوم به شکست است. ما آن را تجربه می‌کنیم، اما دقیقاً قادر به بیانش نیستیم. چنانکه جلال الدین مولوی می‌گوید:

 

هرچه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگرست

لیک عشق بی‌زبان روشنترست

چون قلم اندر نوشتن می‌شتافت

چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت

شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

 

مردمان درباره‌ی عشق سخن می‌گویند و گاهی این کلمه را برای اموری به کار می‌برند که شنونده‌ی اهل تأمل یافتن معنایی مشترک میان آنها را دشوار می‌یابد. چنانکه ولتر در دانشنامه‌ی فلسفی خود می‌گوید:

«اقسام عشق آن‌قدر زیاد است که آدم وقتی می‌خواهد تعریفی از آن به دست آورد در می‌ماند. به هوسی که چندروزی بیشتر دوام ندارد با گستاخی نام "عشق" می‌دهند و همچنین به احساسی که خالی از هرگونه احترامی است و به رابطه‌ی نامشروع اتفاقی و به تظاهرهای "فاسق زن شوهردار" و به عادتی متحجر و به توهمات رومانتیک و به رغبتی که در پی تمنای فوری به وجود می‌آید؛ آری، مردم این نام را به هزار چیز موهوم می‌دهند».

   با این وصف، شناختی که ما می‌توانیم از «عشق» داشته باشیم از همین «گفتار» (discourse)هایی به دست می‌آید که درباره‌ی عشق وجود دارد. در تمدن غربی پنج دسته اندیشه را می‌توان در خصوص «عشق» در زمانهای مختلف یا به‌طور همزمان تشخیص داد. (١) اصل تکوین دهنده‌ی عالم و لذا خود هستی خدا (خلاقیت)؛ (٢) دوستی، دلبستگی به دیگر مخلوقات، اشتیاق به دیگران (خیرخواهانه، آموزشی، دگردیسانه، تحسین‌آمیز، تجلیل‌کننده)؛ (٣) کشش عاطفی، حالاتی در مرد دارای قدرت که «او را تسخیر می‌کند»، نیرویی فیزیولوژیکی یا روان‌شناختی، یا اساطیری (حالتی انفعالی)؛ (٤) شور پرزجری که به‌طور اختیاری انتخاب شده، وسایل مصنوعی و "انحرافها"ی میل جنسی، پرورش میل از برای خود آن (فرهنگ)؛ روابط جنسی و میل به تولید مثل و زاد و ولد (غریزه).

ما از اندیشه‌ی نخست آغاز می‌کنیم و آن را «عشق کیهانی» نام می‌گذاریم.  

bullet

 دوشنبه، ۱۵ مهر ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۷ اکتبر ۲۰۰۲

طفیل هستی عشق‌اند آدمی و پری

حافظ

درباره‌ی عشق

(۲)

 

bullet

عشق کیهانی

اساطیر نخستین تبیینهای انسانی درباره‌ی پدیدارهایی است که گرداگرد انسان را گرفته است. و عشق، در این میان، چه در تبیین پیدایش انسانها و حیوانات و چه در تبیین کل کائنات، و چه در تبیین رفتار انسانها و حیوانات و چه سایر موجودات، از همان ابتدا مفهومی کارا بوده است. بدین طریق، مفهوم «عشق» نخستین بار از رهگذر اسطوره و دین به درون فلسفه قدم می‌گذارد، به‌ویژه وقتی که منشأ جهان به منزله‌ی عمل زاد و ولد یا خلق خالقی تصور می‌شود که به کل خلقتش یا به بخشی از آن (انسان) عشق می‌ورزد.

اساطیر یونان باستان سرچشمه‌ی مفهومی نخستین تأملات فلسفی در خصوص «عشق» است. کلمه‌ی «اروس» (eros) به صورتی که در کتابهای هومر می‌آید نام یکی از خدایان نیست بلکه صرفاً نامی عام به معنای «عشق» یا «میل» است. «اروس» در خداپیدایی (Theogony) هسیود به یکی از سه خدای نخستین تبدیل می‌شود — دو خدای دیگر خائوس (هاویه، خمیرمایه‌ی بی‌شکل جهان در پیش از خلقت) و گایا (زمین) هستند. «اروس»، اگرچه هیچ فرزندی ندارد و ظاهراً هیچ نقشی در تکوین خدایان بازی نمی‌کند، بر همنوعان نامیرای خود قدرت بسیاری دارد. او اندامهای تن را سست می‌کند و بر عقل خدایان و آدمیان چیره می‌شود. وقتی آفرودیت از نطفه‌ی اورانوس (آسمان) زاده شد، «اروس» و «هایمروس» (میل، اشتیاق، شهوت) او را تا شورای خدایان همراهی کردند. اهمیت ذکر مختصر هسیود از «اروس» برای تاریخ فلسفه در انتساب قدرتی به اوست که دشمن عقل است. چیزی شبیه به این در آنتیگونه‌ی سوفوکلس نیز یافت می‌شود، در آن سرود همخوانان که درست بعد از اعلام فرمان مرگ آنتیگونه به جرم تدفین جسد برادرش خوانده می‌شود. «اروس» آن خدایی خوانده می‌شود که تراژدی آنتیگونه را به وجود آورده است. او غلبه‌ناپذیر و نابودگر و در دریا و خشکی و در میان بادیه‌نشینان سرگردان است. نه خدایان و نه آدمیان گریزی از چنگ او ندارند. او قربانیان خود را به سوی جنون می‌راند و از انسان عادل انسانی ستمکار می‌سازد.

این عبارات شاعرانه منعکس‌کننده‌ی برخی ملاحظات درباره‌ی طبیعت و رفتار انسان است. آنها به نبردی اشاره می‌کنند که در روان انسان میان عاملی عقلی و مهارپذیر و باحزم و خردمند و عاملی غیرعقلی و مهارناپذیر و دیوانه و احمق وجود دارد. وقتی عامل اول مسلط است انسان رفتاری شایان ستایش دارد، اما وقتی دومی دست بالا را به دست می‌آورد، او مانند درندگان عمل می‌کند. عقل را به کناری می‌گذارد، عقلی که به اعتقاد قدما تنها وجه ممیز انسان از درندگان است. انسان، اگرچه طبیعتی حیوانی دارد، تن دادن به خواسته‌های حیوانی‌اش به معنای از دست دادن طبیعت ذاتی‌اش خواهد بود. این مفهوم که «اروس» می‌تواند عنصر انسانی را در انسان تقویت کند مفهومی است که در آثار قبل از افلاطون به چشم نمی‌خورد.

bullet

 چهارشنبه، ۱۷ مهر ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۹ اکتبر ۲۰۰۲

درباره‌ی عشق

(۳)

 

bullet

عشق کیهانی: نخستین متفکران یونانی

bullet

 چهارشنبه، ۱۵ آبان ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۶ نوامبر ۲۰۰۲

 

درباره‌ی عشق

(۴)

 

bullet

افلاطون: نظریه‌های عشق  

سمپوزیوم یا مهمانی افلاطون رجوع کنیم. این گفت و گو احتمالا پرنفوذترین متن در آثار اروپایی درباره‌ی عشق است. در این کتاب دیدگاههای مختلفی درباره‌ی عشق بیان می شود، اما این دیدگاهها لزوماً نظر خود افلاطون نیست و او تفاسیر انتقادی خودش درباره‌ی آنها را نیز می‌آورد. آنچه برخی به افلاطون نسبت می‌دهند، بدون تحقیق انتقادی، برگرفته از همین نظرهایی است که افلاطون از زبان شخصیتهای خود می‌آورد.از آنجا آغاز می شود که سقراط به خانهی آگاتون به مهمانی می‌رود، و برخلاف روش معمولش خود را می‌آراید و کفش به پا می‌کند، چون معتقد است که به نزد زیبایی (آگاتون) می‌رود. او مهمان ناخوانده‌ای را نیز با خود به همراه می‌برد. شرح این ماجرا را ما مدیون همان مهمان ناخوانده هستیم، که البته معلوم می‌شود چندان هم ناخوانده نیست. به گفته‌ی آریستودموس، همان مهمان ناخوانده، نخست فایدروس خطابه‌ی خود را آغاز می‌کند: او می‌گوید که «اروس» خدایی بزرگ است و از پدر و مادری نزاده است و در این خصوص از هزیود یا هسیود و پارمنیدس نقل قول می‌کند. او سپس می‌افزاید که برای هیچ جوانی نعمتی برتر از آن نیست که معشوق مردی شریف و پرهیزگار باشد و برای مرد نیز نعمتی والاتر از معشوق پاکدامن نیست. به گفته‌ی او، اروس برای آدمیان سرچشمه‌ی والاترین نعمتهاست، زیرا اصول مقدسی را که راهنمای آدمی در زندگی توانند بود نه خویشان می‌توانند به ما ببخشند و نه به یاری مال و جاه می‌توان به دست آورد بلکه آدمی تنها در پرتو عشق با آنها آشنا می‌گردد. اما آن اصول چیست؟ شرم از کار ننگین و تلاش برای رسیدن به زیبایی. به گفته‌ی فایدروس بی این دو اصل نه فردی می‌تواند کاری بزرگ بکند و نه جامعه‌ای. او سپس با ذکر مثالهایی به رفتار عاشقان و معشوقان اشاره می‌کند که چگونه عشق فرد را درستکار و شجاع بار می‌آورد و چگونه عاشق قادر است در راه معشوق هرگونه خطری را به جان بخرد و پاکباز باشد. او در پایان سخن خود نتیجه می‌گیرد که با این همه خدایان گرچه از مشاهده‌ی فداکاری عاشقان شادمان می‌گردند ولی وفاداری و از جان گذشتگی معشوق را در برابر عاشق بسی برتر از آن می‌دانند زیرا خدای عشق در دل و جان عاشق جای دارد و از این رو عاشق به مراتب بیشتر از معشوق به خدایان همانند است.

 هنگامی که به افلاطون می‌رسیم می‌توانیم امیدوار باشیم کاملترین بحثی را بیابیم که در دوره‌ی باستان درباره‌ی عشق وجود داشته است. برای یافتن بیانی کامل از مفهوم فلسفی عشق باید به گفت و گوی

گفت و گو

از سخن فایدروس این نکته‌ها را می‌توانیم استنباط کنیم:

 

۱) او از تمایلات خود به شاهدبازی (و نه غلامبارگی یا لواط) پرده بر می‌دارد و در درجه‌ی اول عشق راستین را در میان مردان می‌یابد.

۲) اصول عشق را پرهیز از بدی و میل به زیبایی می‌داند.

۳) به نعمتهای عشق اشاره می‌کند و اینکه چگونه همگان می‌توانند به رفتار غیرمعمول عاشقان و معشوقان بنگرند.

۴) عاشق از معشوق برتر است، چون خدای عشق در دل او جا گرفته است.

 

خطابه‌ی دوم را پوزانیاس آغاز می‌کند.   

bullet

 پنجشنبه، ۱۶ آبان ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۷ نوامبر ۲۰۰۲

 درباره‌ی عشق

(۵)

 

bullet

افلاطون: نظریه‌های عشق  

 پوزانیاس با ستایش مطلق «اروس» مخالفت می‌کند. چون از نظر او «اروس» یکی نیست بلکه دوتاست. «اروس» دوتاست، چون «آفرودیت»  دوتاست. یکی آفرودیت آسمانی است که پدرش اورانوس (آسمان) است و مادر ندارد و دیگری آفرودیت جوان است که دختر زئوس و دیونه است. بنابراین اروسی که با آفرودیت زمینی پیوند دارد خدای عشق زمینی است و اروسی که با آفرودیت آسمانی پیوند دارد خدای عشق آسمانی. اروسی که با آفرودیت زمینی پیوند دارد خود نیز فرومایه و زمینی است و در دل مردمان فرومایه خانه می‌گزیند. این گونه مردمان به دوست داشتن پسران قناعت نمی‌ورزند بلکه به زنان نیز برحسب هرچه پیش آید خوش آید دل می‌بندند و با تن معشوق مهر می‌ورزند نه با روحش. اما کسانی که از اروس آسمانی الهام می‌یابند تنها به پسران دل می‌بازند که طبعاً هم خردمندتر از زنان‌اند و هم نیرومندتر از آنان. در میان کسانی که به پسران عشق می‌ورزند پیروان اروس آسمانی را به آسانی می‌توان از دیگران بازشناخت زیرا به کودکان دل نمی‌بندند بلکه به جوانانی روی می‌آورند که آثار خردمندی در سیمایشان نمایان گردیده، و این هنگامی است که رخسارشان به ریش آراسته شود. اما رسوم عشق در هر شهری متفاوت است و پوزانیاس می‌گوید که در شهر ما عشق‌ورزی آشکار بهتر و زیباتر از عشق پنهانی است. همچنین کامیابی در عشق زیباست و ناکامی زشت و ننگین. رسم و آیین شهرما به عاشق اجازه می‌دهد که برای به دست آوردن دل معشوق کارهایی کند که اگر برای مقصودی دیگر به آنها دست می‌یازید در معرض سخت‌ترین نکوهشها قرار می‌گرفت. چه اگر کسی برای کسب مال یا رسیدن به مقامی دولتی خواهش و زاری کند یا سوگند بخورد یا در آستانهی خانه‌ی کسی بخوابد یا خدمتی کند که درخور بندگان است دشمنانش او را چاپلوس و فرومایه می‌خوانند و دوستانش او را مایه‌ی ننگ خود می‌شمارند و حال آنکه اگر عاشقی برای به دست آوردن دل معشوق به آن کارها تن در دهد مردمان او را می‌ستایند. پوزانیاس سپس به نکوهش عشق زمینی می‌پردازد و عشق به تن را خوار می‌شمرد چون ناپایدار است و عاشق پس از آنکه تن معشوق شادابی خود را از دست داد و رو به پژمردگی رفت او را رها می‌کند، اما عشق به روح زیبا مانند خود روح جاودانی است. از همین جاست که رسم و آیین حکم می‌کند که عاشق و معشوق هردو به دقت آزموده شوند تا نیک از بد جدا گردد. از این رو عاشق باید به دنبال معشوق بدود و معشوق باید از چنگ او بگریزد و به همین جهت ننگ است که معشوق زود رام شود. اما معشوق راستین بالاخره به عاشق خود تسلیم می‌شود تا خود را بهتر و خردمندتر سازد. اما اگر عاشق یا معشوق به اشتباه بیفتد و فریب بخورد اشتباه برای او مایه‌ی ننگ نیست و حال آنکه در غیر آن صورت، خواه اشتباهی در میان باشد و خواه نه، جز ننگ نتیجه‌ای به بار نمی‌آید. اگر کسی در این پندار که عاشق توانگر است تسلیم او شود و سپس معلوم گردد که آن فرد تهیدست بوده است و مالی نصیب وی نشود این اشتباه از ننگ و رسوایی او نمی‌کاهد زیرا او با کردار خویش عیان ساخته است که برای مال آماده است خود را در اختیار هرکسی بگذارد، ولی اگر جوانی عاشق خویش را نیکمرد و خردمند بپندارد و تقاضای او را برآورد تا در پرتو همنشینی با او خود نیز بهتر و خردمندتر شود ولی پس از چندی آشکار شود که عاشق مردی فرومایه و بی‌خرد بوده است، این اشتباه مایه‌ی ننگ آن جوان نیست زیرا او با کردار خویش نشان داده است که برای کسب فضیلت و خرد به هر خدمتی آماده است و این آمادگی زیباترین و والاترین چیزهاست. این است اروسی که با آفرودیت آسمانی پیوند دارد و خود نیز آسمانی است و از این رو هم برای جامعه سودمند است و هم برای یکایک افراد زیرا عاشق و معشوق را بر آن می‌دارد که جز به قابلیت و خردمندی و تقوا نپردازند، در حالی که همه‌ی عشقهای دیگر با آفرودیت زمینی پیوسته‌اند و خود نیز زمینی و فرومایه‌اند.

از سخن پوزانیاس این نکته‌ها را می‌توانیم استنباط کنیم:

 

۱)  دو «اروس» وجود دارد و بنابراین دو نوع عشق وجود دارد: آسمانی و زمینی.

۲) عشق آسمانی پاکتر است چون مقصود از آن به دنیا آوردن فرزند یا لذت جسمانی نیست.

۳) آیین عشق چیزهایی را روا می‌شمرد که در هر امر دیگری مایه‌ی ننگ و بدنامی است.

 

 سپس نوبت به آریستوفانس می‌رسد که در این خصوص سخن بگوید. 

bullet

 یکشنبه، ۱۹ آبان ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۱۰ نوامبر ۲۰۰۲

درباره‌ی عشق

(۶)

 

bullet

افلاطون: نظریه‌های عشق  

دربارهی عشق سخن بگوید اما او به علت پرخوری یا چیز دیگری به سکسکه افتاده است و نمی‌تواند سخن بگوید. پس اریکسیماخوس داوطلب سخن گفتن درباره‌ی عشق می‌شود. اریکسیماخوس پزشک است و بنابراین معتقد است که نیروی عشق تنها در سوق دادن روح آدمیان به سوی زیبایی جلوه‌گر نیست، بلکه در تنهای جانوران و گیاهان و حتی همه‌ی کائنات نیز اثر «اروس» نمایان است. از نظر او،  تن هردو نوع «اروس» را در خود نهفته دارد. اما میان تن سالم و تن بیمار فرق است و خواهشهای این دو نیز متفاوت است. وظیفه‌ی دانش پزشکی شناختن خواهشهای تن آدمی است، یعنی خواهش جذب و خواهش دفع. اما این خواهشها متضادند و باید میان آنها هماهنگی پدید آورد. به گفته‌ی او آسکلپیوس، نیای پزشکی، نخستین کسی بود که راه هماهنگ ساختن عناصر متضاد را یافت و شاید مراد هراکلیتوس نیز از هماهنگی اضداد همین بوده است. او در پایان سخن خود نتیجه می‌گیرد که در موسیقی و پزشکی و همه‌ی هنرهایی که با آدمیان و خدایان سر و کار دارند باید تا آنجا که میسر است هردو اروس را در نظر گرفت. اما البته اروسی که منشأ خویشتنداری و عدالت و نیکی در آدمیان و خدایان است بسی نیرومندتر از اروس دیگر است و نیکبختی آدمیان که در پرتو دوستی با یکدیگر و با خدایان به دست می‌آید از اوست.

بعد از پوزانیاس نوبت آریستوفانس است که

از سخنان اریکسیماخوس این نکته‌ها را استنباط می‌کنیم:

 

 ۱) درست است که دو نوع «اروس» وجود دارد، اما می‌توان و می‌باید میان این دو نوع «اروس» هماهنگی به وجود آورد. چون سلامتی در گرو تعادل و اعتدال است.

۲) با این وصف، اروسی که منشأ خویشتنداری و عدالت و خیر است برتر و نیرومندتر است.

 

آریستوفانس آخرین کسی است که قبل از سقراط درباره‌ی عشق سخن می‌گوید و نظر او را تقریباً همه به صورتی می‌دانند: نیمه‌های گمشده. از نظر آریستوفانس مردمان چنانکه باید «اروس» را نشناخته‌اند وگرنه باشکوه‌ترین پرستشگاهها را برای او می‌ساختند و نمی‌دانند که او بیش از بقیه‌ی خدایان به آدمیان دلبستگی دارد و در مداوای دردی که رهایی از آن بزرگترین نیکبختیهاست تا چه اندازه به آنان یاری می‌کند. او برای توصیف اروس نخست از ما می‌خواهد که به چگونگی طبیعت آدمی توجه کنیم.

در روزگاران قدیم طبیعت ما مانند امروز نبود. آدمیان تنها مرد و زن نبودند، بلکه جنس سومی نیز وجود داشت که هم مرد بود و هم زن. از این گذشته تن آدمی در آن روزگاران گرد بود و از هر اندامی که امروز می‌شناسیم جفتی اضافه داشت. علت اینکه آدمیان سه جنس بودند این بود که مرد زاده‌ی خورشید بود و زن زاده‌ی زمین و جنس سوم زاده‌ی ماه. آدمیان در آن روزگاران نیرویی شگفت‌انگیز داشتند و غرورشان را حدی نبود، چندانکه می‌خواستند راهی به آسمان بیابند و بر خدایان چیره شوند. از این رو خدایان گرد آمدند تا ببینند با آدمیان چه باید بکنند. از یک سو نمی‌خواستند همه‌ی آدمیان را به نیروی رعد و برق از میان بردارند، چون در آن صورت از نیایش و قربانی بی‌نصیب می‌ماندند، و از سوی دیگر تحمل گستاخی آدمیان بر ایشان گران می‌آمد. سرانجام زئوس راهی پیدا کرد تا هم آدمیان زنده بمانند و هم از گستاخی دست بردارند. او گفت چاره آن است که آدمیان را ناتوان سازیم و این کار را با دو نیم کردن آنان انجام دهیم. چنین بود که آدمیان به دو نیم شدند و پس از آن هر نیمی در آرزوی رسیدن به نیم دیگر بود. آدمیان چون به یکدیگر می‌رسیدند یکدیگر را در آغوش می‌گرفتند تا هنگامی که از گرسنگی می‌مردند. خدایان را دل بر ایشان بسوخت و چاره‌ای اندیشند تا آدمیان بتوانند بچه‌دار شوند و بدین طریق باقی بمانند. پس اگر ما روزی بتوانیم از عشق راستین بهره یابیم و هرکس معشوقی را که نیمه‌ی دیگر اوست بیابد و به طبیعت نخستین خویش بازگردد همهی آدمیان نیکبخت خواهند شد. ولی چون اکنون بدان کمال نمی‌توانیم رسید دست کم باید در پی معشوقی بگردیم که فکر و روحش همانند فکر و روح خود ما باشد و خدای عشق را که این نعمت به دست اوست بستاییم زیرا او یگانه خدایی است که در این راه به ما یاری می‌کند و ما را به سوی آنکه خویش و نیمه‌ی دیگر ماست هدایت می‌کند و به ما امید می‌بخشد که اگر خدایان را محترم بداریم و سر از فرمان آنان برنتابیم، خدایان در آینده ما را به طبیعت نخستین‌مان  باز گردانند و نیکبخت سازنند.

  از سخنان آریستوفانس این نکته‌ها را استنباط می‌کنیم:

 

۱) عشق درد جدایی است و این جدایی به فرمان خدایان انجام شده است تا آدمیان توانا نباشند.

۲) این جدایی توضیح می‌دهد که چرا انسانها میل به وصال یکدیگر دارند، چه جنس مخالف و چه جنس موافق.

۳) این جدایی کفاره است و باید آن را به شایستگی تحمل کرد تا انسانها دچار عقوبت بیشتری نشوند.

۴) وصال تنها، یافتن نیمه‌ی دیگر تن، شاید به راحتی میسر نباشد. بنابراین یافتن همفکر و کسی که روحی شبیه به روح خود ما داشته باشد راحت‌تر است تا کسی که نیمه‌ی واقعی تن خود ما باشد.

 

سپس نوبت به سقراط می‌رسد تا همه‌ی این سخنان را نقد کند و در گفتار خود همه‌ی آنها را به شیوه‌ی دیالکتیکی با هم جمع کند.

bullet

 سه شنبه، ۲۱ آبان ۱۳۸۱

bullet

—— ، ۱۲ نوامبر ۲۰۰۲

 

 

درباره‌ی عشق

(۷)

 

bullet

افلاطون: نظریه‌های عشق  

اکنون فقط دو تن باقی مانده‌اند که باید درباره‌ی عشق سخن بگویند: آگاتون و سقراط. آگاتون سخن خود را با این تذکر آغاز می‌کند که حاضران مجلس در سخنان خود بیشتر به ستایش نعمتهای حاصل از عشق پرداختند و از ستایش خود «اروس» بازماندند. او می‌خواهد خود «اروس» را بستاید. به گفته‌ی او، «اروس» از همه‌ی خدایان زیباتر است، چون جوانتر و شادابتر است و به همین دلیل همواره از پیری گریزان است و در میان جوانان به سر می‌برد. اما «اروس» نه تنها جوان و شاداب است بلکه نازک و لطیف نیز هست و به همین دلیل  بر لطیف‌ترین چیزها، یعنی دل، گام می‌نهد و هرجا خشونتی ببیند از آنجا می‌گریزد و دلهای نرم را آشیان خود می‌سازد. او زیبا نیز هست و به همین دلیل عشق را با زشتی سر و کاری نیست. او همواره در میان شکوفه‌ها به سر می‌برد و از تنها و روحهای پژمرده گریزان است و فقط هرجا که عطری و گلی باشد فرود می‌آید. بزرگترین فضیلت او عدالت است و از خویشتنداری نیز بهره‌ای سزاوار دارد. در شجاعت نیز همتایی ندارد، چنانکه حتی خدای جنگ، آرس، نیز به پای او نمی‌رسد و تنها او بود که توانست «آرس» را به بند کشد. او در دانایی نیز چندان تواناست که هرکه را به او چشم افتد شاعر می‌سازد، حتی اگر آن شخص تا آن روز با دانش و هنر بیگانه بوده باشد. پس هرکه استادش عشق باشد در همه‌ی جهان بلندآوازه می‌گردد و آن که از عشق دور بیفتد در گمنامی می‌ماند. از این رو تا عشق به زیبایی در میان خدایان پدیدار گردید، زندگی خدایان سامان گرفت، چون پیش از آن زمام حکومت بر آسمانها به دست خدای «ضرورت» بود و خدایان در آن هنگام به کارهایی موحش دست می‌یازیدند ولی همینکه «اروس» پدید آمد همه‌ی خدایان و آدمیان دل به زیبایی باختند و عشق به زیبایی منشأ همه‌ی خوبیها در جهان خدایان و آدمیان گردید.

آگاتون ستایش خود را با شعری در وصف «اروس» به پایان می‌برد و بالاخره نوبت به سقراط می‌رسد که سخن خود را آغاز کند.  

bullet
bullet

 

 

درباره‌ی عشق

(۸)

 

bullet

افلاطون: نظریه‌های عشق  

 سقراط بر سخنرانان پیشین خرده می‌گیرد که در مدح «اروس» سخن گفتند بی‌آنکه حقیقت او را معلوم کنند. بنابراین او می‌کوشد حقیقت «اروس» را به طوری که خود می‌فهمد بیان کند، البته با شیوه‌ی خودش، یعنی پرسشهای دیالکتیکی. پرسش نخست سقراط از آگاتون این است که آیا عشق عشق به چیزی یا کسی است یا به هیچ چیز و هیچ کس؟ آگاتون موافقت می‌کند که عشق عشق به چیزی است. سقراط در ادامه موافقت او را در این خصوص نیز جلب می‌کند که عشق خواهان به دست آوردن چیزی است که ندارد و آن زیبایی یا خوبی است، بنابراین نمی‌توان گفت که خود عشق خوب یا زیباست. سقراط سپس از عجز خود در توصیف عشق سخن می‌گوید و توجه حاضران را به سخنان زنی پیشگو به نام دیوتیما جلب می‌کند که در مسئله‌ی عشق از او نکته‌ها آموخته است. دیوتیما نخست این ادعا را رد می‌کند که «اروس» از خدایان است و می‌گوید او نه از «میرایان» است و نه از «نامیرایان»، بنابراین او میانگینی است میان آنان. او واسطه‌ای است میان خدایان و آدمیان و از برکت هستی اوست که همه‌ی جهان به هم می‌پیوندد و صورتی واحد می‌یابد. به گفته‌ی دیوتیما، «اروس» از آمیزش «پوروس» (فقر) و «پنیا» (حیله) زاده شد و از مادر تهیدستی و از پدر حیله‌گری را به ارث برد. بنابراین چنانکه مردمان می‌پندارند او زیبا و لطیف نیست، بلکه خشن و ژولیده و بی‌خانمان است. اما او چرا عاشق زیبایی است؟ عشق به‌طور کلی هرگونه کوششی است برای رسیدن به خوبی و نیکبختی و این والاترین هدف هر انسانی در زندگانی است. اما آن کسانی که می‌گویند عاشق در جست و جوی نیمه‌ی دیگر خود است سخن بر صواب نمی‌گویند، چون مقصود عشق نه نیمه‌ای است و نه تمامی. چون انسان می‌تواند از بخشی از تن خود که فاسد و بیمار است نیز چشم بپوشد. پس باید گفت که آنچه از عشق مقصود است کسب خوبی است. اما انسان چگونه می‌تواند در راه رسیدن به آن گام بردارد؟ دیوتیما می‌گوید که همه‌ی آدمیان در تن و روح خود نطفه‌ای نهفته دارند و چون به سن معینی برسند در آنها اشتیاقی به تولید و باروری به وجود می‌آید. مقصود از آمیزش زن و مرد نیز همین است و این خود عملی است الهی، و کشش و اشتیاق به تولید و خود تولید جنبه‌ی خدایی و جاودانی موجودات فانی است. ولی این کار آنجا که هماهنگی و سازگاری نباشد میسر نیست و خدایان تنها با زیبایی سازگارند نه با زشتی. اما این سخن بدان معنا نیست که هدف عشق زیبایی است، بلکه مراد بارور ساختن زیبایی است، چون همین استعداد بارور ساختن جنبه‌ی خدایی و جاودانی موجودات فانی است. اما جاودانگی از راه تولید مثل تنها یک راه است و راههای دیگری نیز برای جاودانگی، و تولید زیبایی، وجود دارد.  

ادامه دارد ...

یونانیان صورتهای مختلف عشق را می‌شناختند: میل به جنس مخالف و همجنس، علاقه به والدین، علاقه به فرزندان، علاقه به همسر؛ احساس برادری؛ دوستی؛ عشق به سرزمین؛ عشق به حکمت. همه‌ی این احساسها یا با «اروس» مربوط بود و یا با «فیلیا» (علاقه یا دوستی). آنان عشق را قدرتی می‌دانستند که قادر بود اشخاص را با رشته‌ای مشترک با یکدیگر یگانه کند. و از آنجا که نه تنها انسانها بلکه حیوانات و عناصر نیز با یکدیگر یگانه بودند، تصور وجود قدرتی در عاملی واحد که بر کل جها حاکم است برای آنان دشوار نبود.

در نزد هراکلیتوس (پایان قرن ششم ق م) و امپدوکلس (قرن پنجم ق م) عشق احساس نیست بلکه اصل فیزیکی عالم و عامل متحدکننده‌ی آن است. در جهان دو نیرو وجود دارد: جاذبه و دافعه. هراکلیتوس بر این اعتقاد است که «هارمونیا» (الفت یا هماهنگی)، نامی که او به عشق می‌دهد، از تنش اضداد ناشی می‌شود: «آنچه مخالف و ضد است، همکاری می‌کند، و از تضاد زیباترین هماهنگی به وجود می‌آید. هرچیزی از راه اختلاف انجام شده است».  پارمنیدس نیز بر این اعتقاد بود که عشق را الهه‌ی ضرورت (آنانکه) آفریده بود. در نوشته‌ی امپدوکلس عشق به صورت یکی از دو نیروی عالمگیر (دیگری کین است) ظاهر می‌شود که جریان تاریخ جهان را تبیین می‌کند. این دو عامل — یکی اتحاد و دیگری تجزیه — صرفاً نامهایی برای این واقعیت نیست که ترکیب و تجزیه رخ می‌دهد. عشق و کین در اشیاء ساکن نیستند بلکه در بیرون از آنها قرار دارند و در آنها عمل می‌کنند. از نظر امپدوکلس میان نیروهای هماهنگی و ناهماهنگی تنشی وجود دارد. اگر این دو نیرو به‌طور همزمان حاضر نبودند، جهان به‌وضوح در حالت بی‌نظمی می‌بود. بنابراین، امپدوکلس اندیشه‌ی ادوار را در فلسفه‌اش وارد می‌کند و نیز مفهوم تاریخ جهان به‌منزله‌ی تناوب حکمرانی «عشق» و «کین». وقتی «عشق» مسلط است، عناصر ترکیباتی را به وجود می‌آورند که از آن واحدهای پیچیده‌تر به وجود می‌آید و سرانجام موجودات جاندار به وجود می‌آیند. در دوره‌ی ابتدایی این دور، انسانهایی که آفرودیت را می‌پرستند، از کشتار و جنگ مبرا هستند و گیاهخوارند. اما وقتی که کین غالب است، بی‌نظمی، پراکندگی نهایی عناصر، و جنگ و همه‌ی شرور ملازم با آن، جای نعمات عشق را می‌گیرد. تا آنجا که از قطعات بازمانده از امپدوکلس بر می‌آید، او بر این اعتقاد بود که این روند دوری همیشگی و پابرجا بود.

انتساب صلح و هماهنگی به الهه آفرودیت (نامی که امپدوکلس برای عشق انتخاب می‌کند) به‌وضوح تکرار اندیشه‌ی شاعران دوره‌ی نخستین درباره‌ی عشق است. با این وصف آفرودیت الهه‌ی عشق جنسی نیز باقی می‌ماند. زیرا عشق جنسی به نمونه‌ی قدرت کیهانی اتحاد تبدیل می‌شود و شاهد تجربی اصلی مابعدطبیعی را در اختیار فیلسوف می‌گذارد.

ارادتی   بنما   تا  سعادتی   ببری

درباره‌ی عشق

  گر عشق  نبودی   و غم  عشق  نبودی

چندین سخن  نغز  که گفتی که  شنودی

ور  باد  نبودی  که  سر  زلف  ربودی

  • رخساره‌ی معشوق  به عاشق که نمودی

عاشقانه ه

سلام دوستان عزیز از اینکه چند وقتی بود آپ نمی کردم از شما معزرت می خوام راستش یه دیوونه ای وبلاگمو هک کرده بود که با هزار مصیبت تونستم رمزو بیدا کنم.امروز چیزی به ذهنم نیومد که براتون بزارم به خاطر همینم فقط یه چند تا جمله عاشقانه براتون می زارم در ضمن یه سوالیه که چند وقته ذهن منو مشغول کرده این سوالها شاید به ذهن خیلیاتون خورده باشه ولی بیخیال از کنارش گزشته باشید من امروز این سوالهارو مطرح می کنم اگه کسی خواست جوابشو بده می تونه تو قسمت نظرات به من بگه تا بقیه ام ازش استفاده کنن و اینم سوالها:

۱-آفتابه رو کی اختراع کرده؟

۲-آفتابه در چه قرنی اختراع شده؟

۳-چه طوری به فکر طرف رسده که همچین چیز ضروری رو بسازه؟

(در ضمن اینم بگم که این سوالها جنبه طنز داره کسی از ما دلخور نشه )                           وحالا نوبتیم که باشه نوبت جملات عاشقانه هاست که قولش دادم:




دوستت ندارم به اندازه ی اقیانوس، . چون یه روز به آخرش میرسی . دوستت ندارم به اندازی خورشید، . چون غروب میکنه . دوستت دارم . به اندازی روت که هیچوقت کم نمیشه


گاهی اوقات آرزو می کنم ای کاش تک پرنده عاشقی بودم که میان صدها هزار پرنده بتوانم به قله بلند سرزمین هستی برسم و پرواز کان نغمه سر دهم که... من شیدای تو وعاشقانه دوستت دارم

=======================

برای آنکه به طریق خود ایمان داشته باشیم ، لازم نیست ثابت کنیم که طریق دیگران نادرست است . کسی که چنین می پندارد ، به گامهای خود نیز ایمان ندارد . (پائولو کوئلیو

=======================

عشق یعنی خون دل یعنی جفا عشق یعنی درد و دل یعنی صفا عشق یعنی یک شهاب و یک سراب عشق یعنی یک سلام و یک جواب عشق یعنی یک نگاه و یک نیاز عشق یعنی عالمی راز و نیاز

=======================

به روی گونه تابیدی و رفتی مرا با عشق سنجیدی و رفتی تمام هستی ام نیلوفری بود تو هستی مرا چیدی و رفتی

=======================

نفرین به اون کسایی که روی دلا پا می ذارن تا که می بینن عاشقی میرن و تنهات می ذارن نفرین به آدمایی که تو سینه ها دل ندارن عاشق عاشق کشین ، رحم و مروت ندارن

=======================

روی یک طاقچه سنگی میون دو قاب رنگی بودن من وتو با هم داره تصویر قشنگی عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم

=======================

آفرینش روز و شب، زیبایی زمین و کهکشانها، درخشش ستارگان فروزان، همه حاکی از وجود پروردگار یکتاست، پس از او اطاعت می کنیم، چون او معین کرده که مرگ آغاز جاودانه هاست.

=======================
می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم

=====================

خواب ناز بودم شبی.... دیدیم کسی در میزند.... در را گشودم روی او ...دیدم غم است در می زند... ای دوستان بی وفا...از غم بیاموزید وفا..غم با آن همه بیگانگی..... هر شب به من سر می زند

======================

هزار دستگاه ریو، صد دستگاه آپارتمان، هزار سکه طلا و میلیاردها ریال اسکناس دو هزارتومانی فدای یه تار موی گلی مثل تو

======================

هرگاه دلت هوایم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند


بیا با پاک ترین سلام عشق آشتی کنیم *بیا با بنفشه های لب جوب آشتی کنیم * بیا ازحسرت و غم دیگه باهم حرف نزنیم * بیا برخنده ی این صبح بهار خنده کنیم

=======================

خوشبختی مثل یه پروانه است . وقتی دنبالش می‌دوی پرواز می‌کنه اما وقتی وایسی میاد رو سرت میشینه

=======================

من همه ی قصه هام قصه ی توست اگه غمگینه اونم از غصه ی توست

=======================

سهم من از دوری تو چیزی جز دلتنگی به اندازه دریاها ،نگاهی تاریک همچون شب های بدون مهتاب و لحظه هایی که ثانیه به ثانیه میگذرند نیست .پس ای دوست بشنو صدای دلتنگی مرا

=======================

تو بارانی من باران پرستم تودریایی من امواج تو هستم اگرروزی بپرسی باز گویم: تو من هستی و من نقش تو هستم

=======================

طبق قانون بقای شادی هیچ شادی از بین نمیره؛ بلکه فقط از دلی به دلی دیگه جابه جا می‌شه

=======================

اگرکسی واقعا کسی رو دوست داشته باشد بیشتر از اینکه بهت بگه دوست دارم میگه مواظب خودت باش...پس مواظب خودت باش

=======================

وقتی برگ های پاییز رو زیر پات له می کنی یادت باشه روزی بهت نفس هدیه می کردن

=======================

عیب جامعه این است که همه می خواهند آدم مهمی باشند و هیچ کس نمی خواهد فرد مفیدی باشد

=======================

ای عشق، شکسته ایم، مشکن ما را/ اینگونه به خاک ره میفکن ما را/ ما در تو به چشم دوستی می بینیم/ ای دوست مبین به چشم دشمن ما را

رسم زمونه : تو چشم میذاری من قایم میشم .........اما تو یکی دیگه رو پیدا میکنی

======================

تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست

======================

عشق کلید شهر قلب است به شرط آنکه قفل دلت هرز نباشد که با هر کلیدی باز شود

======================

مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم

======================
می خوام روی تمام سنگ های دنیا بنویسم دلم واست تنگ شده و آرزو میکنم یکی از اون سنگ ها به سرت بخوره تا بفهمی دل تنگی چه دردی

=====================

غیر از غم عشق تو ندارم , غم دیگر شادم که جز این نیست مرا همدم دیگر

=====================

زدرد عشق توبا کس حکایتی که نکردم چرا جفای تو کم شد؟شکایتی که نکردم !!!

=====================

گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو نیست بگو راست بگو

=====================

گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند حاشا که مشتری سر مویی زیان کند

=====================

تو را برای وفای تو دوست می دارم******وگرنه دلبر پیمانه شکن فراوان است

=====================

هر گز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را هر گز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
  
عشق را دوسیت دارم
اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد بهت قول نمیدم که می خندومت ولی می تونم باهات گریه کنم اگه یه روز نخواستی به حرفهام گوش بدی خبرم کن........قول می دم که خیلی ساکت باشم اگه یه روز خواستی در بری بازم خبرم کن......قول نمی دم که ازت بخوام وایسی اما میتونم باهات بدوم اما.....................اگه یه روز سراغم رو گرفتیو خبری نشد..........سریع به دیدنم بیا حتمآ بهت احتیاج دارم
-----------------------------------------------
وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره. .وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی. وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه. وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته. وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه. وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستای ظریفش لای انگشتات گم میشد. وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند
-------------------------------------------
خیلی سخت است وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی. وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد . وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی . وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند . وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمد . وقتی فریاد می زنی و کسی صدایت را نمی شنود . وقتی تمام درها به رویت بسته است... آن گاه دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آوری که: « ای خدای بزرگ دوستت دارم!» و حس می کنی که دیگر تنها نخواهی ماند.
----------------------------------------------
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم . استاد گفت: عشق یعنی همین! شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟ استاد به سخن آمد که : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم. همین!!