گل ناز پرپر من، آخرین همسفر من
جای لبهای قشنگت مونده روی دفتر من
ای که شعر تلخ اشکات، قصه ی غربت من بود
عینهو نفس کشیدن دیدنت عادت من بود
" گل ناز پرپرم ای همدرد، به نبودنت باید عادت کرد "
تو یه حرف تازه بودی واسه من
قصه ی دو نیمه و یکی شدن
تو به عشق یه معنی تازه دادی
طپش یه قلب و گرمای دو تن
" گل ناز پرپرم ای همدرد، به نبودنت باید عادت کرد "
میون دفتر شعرم، به تن سفید هر برگ
با همون خط قشنگت تو نوشتی یا تو یا مرگ
ای رفیق نیمه راهم، میدونم که تو نمردی
ولی وقتی رفتی انگار پیش چشمام جون سپردی
" گل ناز پرپرم ای همدرد، به نبودنت باید عادت کرد "
آنگاه که انسانی دروغ می گوید نیمی از جهان را به قتل میرساند
یه نفر را وقتی انقدر دوستش داری که دلت میخواد از رویا بیاریش
بیرون و بغلش کنی چی کار میکنی وقتی اون رفیق نیمه راه بشه ...
و وعده دیدار برات باقی نذاره
حتی به حرفهات هم گوش نده و بره به سفری ابدی
نمیدونم شاید هم نرفته ....
از رفتن خسته ام از این دروغ ها خسته ام به خدا خسته ام
نمیدونم شاید الان نباشه دیگه
شاید دیگه جسمش روی این کره خاکی نباشه اما هر جا که هست
میخوام بدونه میخوام بدونه که من یا علی گفتم و سر حرفم هستم
نمیدونم شاید به نظر شما پرت وپلا بنویسم ولی الان دست خودم نیست
گریه امونم را بریده باز هم مرگ باز هم عذاب رفتن
تحمل مرگ را نداشتم و باز یکی دیگه رفت
باورش برام خیلی خیلی سخته که اون رفته باشه
دیگه تحمل ندارممممممممم
باز هم مرگ،عزیزی را ازم گرفت و اونو ازم دور کرد.